نوشته شده توسط : papula

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.

                                                              

 

برای دیدن ادامه متنها به ادامه مطلب برید...

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه :
- آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده !
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میده:
- اوه … "بله کاملا" … با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !

برای دیدن ادامه متنها به ادامه مطلب برید...

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 418
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

                               

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟

 

گفت: نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..

 

گفت:اگه بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….

 

دختره چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….

 

پسره بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیاترین هستی….

 

تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….

 

اگه تو بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم….

 



:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

 

من می خوام از دست عشق سر به بیابون بزارم


من دیگه تحمله نگاه سنگین ندارم


من می خوام تو باشی و من تنها از تو شعر بگم


همه ی غزل هامو با طعم عشق بهت بدم


من می خوام چشمه ی عشق رو زندگیم جاری باشه


من می خوام ساده باشی دروغ تو حرفات نباشه


من می خوام اگه بشه تو رو واسه خودم نخوام


تو رو من هدیه بدم به اشکای نیمه شبام

 



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

  ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . !

                                                  

برای دیدن ادامه متنها و عکسهای زیبا به ادامه مطلب برید...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 505
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 26 فروردين 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد